سفارش تبلیغ
صبا ویژن
























بهار زندگی

به سه نفر آمریکایی و اسراییلی وایرانی میگن برید یه خرگوش پیدا کنین بیارید.بعد از سه روز هرسه تاشون میان.به آمریکاییه میگن چه جوری خرگوش پیدا کردی؟میگه با ماهواره.به اسراییلیه میگن توچه جوری خرگوش پیدا کردی میگه با استفاده از جاسوسایی که داشتم.به ایرانیه میگن داداش اینی که آوردی که خرسه.ایرانیه به خرسه میگه هرچی پیش من اعتراف کردی به اینام بگو.خرسه با گریه و زاری میگه به جون مادرم من خرگوشمپوزخند


نوشته شده در شنبه 90/9/26ساعت 7:14 عصر توسط نظرات ( ) |



در 15 سالگی آموختم که مادران از همه بهتر می دانند ، و گاهی اوقات پدران هم.

در 20 سالگی یاد گرفتم که کار خلاف فایده ای ندارد ، حتی اگر با مهارت انجام شود.

در 25 سالگی دانستم که یک نوزاد ، مادر را از داشتن یک روز هشت ساعته و پدر را از داشتن یک شب هشت ساعته ، محروم می کند.

در 30 سالگی پی بردم که قدرت ، جاذبه مرد است و جاذبه ، قدرت زن.

در 35 سالگی متوجه شدم که آینده چیزی نیست که انسان به ارث ببرد ؛ بلکه چیزی است که خود می سازد.

در 40 سالگی آموختم که رمز خوشبخت زیستن ، در آن نیست که کاری را که دوست داریم انجام دهیم ؛ بلکه در این است که کاری را که انجام می دهیم دوست داشته باشیم.

در 45 سالگی یاد گرفتم که 10 درصد از زندگی چیزهایی است که برای انسان اتفاق می افتد و 90 درصد آن است که چگونه نسبت به آن واکنش نشان می دهند.

در 50 سالگی پی بردم که کتاب بهترین دوست انسان و پیروی کورکورانه بد ترین دشمن وی است.

در 55 سالگی پی بردم که تصمیمات کوچک را باید با مغز گرفت و تصمیمات بزرگ را با قلب.

در 60 سالگی متوجه شدم که بدون عشق می توان ایثار کرد اما بدون ایثار هرگز نمی توان عشق ورزید.

در 65 سالگی آموختم که انسان برای لذت بردن از عمری دراز ، باید بعد از خوردن آنچه لازم است ، آنچه را نیز که میل دارد بخورد.

در 70 سالگی یاد گرفتم که زندگی مساله در اختیار داشتن کارتهای خوب نیست ؛ بلکه خوب بازی کردن با کارتهای بد است.

در 75 سالگی دانستم که انسان تا وقتی فکر می کند نارس است ، به رشد وکمال خود ادامه می دهد و به محض آنکه گمان کرد رسیده شده است ، دچار آفت می شود.

در 80 سالگی پی بردم که دوست داشتن و مورد محبت قرار گرفتن بزرگترین لذت دنیا است.

در 85 سالگی دریافتم که همانا زندگی زیباست.


نوشته شده در جمعه 90/9/25ساعت 2:23 عصر توسط نظرات ( ) |

در این شهر صدای پای مردمیست که همچنان که تو را میبوسند طناب دارت را میبافند.مردمی که صادقانه دروغ می گویند و خالصانه به تو خیانت می کنند.در این شهر هر چه تنهاتر باشی پیروزتری.      

   (dr shariati) 


نوشته شده در چهارشنبه 90/8/11ساعت 5:38 عصر توسط نظرات ( ) |

خدا آن حسه زیبایست که در تاریکی شبها زمانی کههراس

 مرگ میدوزد سکوتت را یکی مثل نسیم دست میگوید:

کنارت هستم ای تنها....گل تقدیم شما


نوشته شده در سه شنبه 90/6/22ساعت 5:56 عصر توسط نظرات ( ) |

 

در حیرتم از مرام این مردم پست-

               این طایفه زنده کش مرده پرست.

تا هست به ذلت بکشندش زجفا-

               چون مرد به عزت ببرندس سردست 

 


نوشته شده در یکشنبه 90/6/20ساعت 6:36 عصر توسط نظرات ( ) |

 

بزرگترین افسوس آدمی این است کهمیخواهد و نمی تواند و به یاد می آورد روزی که

می توانست اما نخواست

 


نوشته شده در دوشنبه 90/6/14ساعت 9:58 صبح توسط نظرات ( ) |


 

 

                                                             گل رز زرد

 

دانی که چرا خدا به تو داده دو دست        

من معتقدم که اندرون سری هست

بایک دست زکار خیشتن پردازی               

با دست دگر زدیگران گیری دست   


نوشته شده در دوشنبه 90/6/7ساعت 10:39 صبح توسط نظرات ( ) |


 Design By : Pichak